نکته

بعضی از مطالبی که داخل وبلاگ قرار می گیره،فقط به بعضی از دوستان ربط داره.

بنابر این اون بعض دیگه در موردش اصلاً نقد یا امید ندن،ممنون می شم چون ملاک درست یا غلط بودن نیست؛ بلکه ملاک، انتقال مفهوم مشخصیه به بعضی افراد مشخص.

سلام شرمنده که یه مدت آپ نبودم الان هم چیزی برا آپ نیاوردم اما برا تشکر یه چیزایی دارم

اینکه نظر میدید یعنی دارید امید می دید برای ادامه ی این فصل و رسیدن به بهار. بهار هم دیر نیست البته واسه من که صبورانه منتظرم و صدام  رو توی این وبلاگ خفه کردم از «منم دیگه بابا ، پرستو،ارسطو» و همه ی دوستان گرامی که من رو مورد لطف قرار دادن، خواهش می کنم با اسم و آدرس امید بدن تا من هم بتونم به طور خصوصی جواب بدم در ضمن اصلاً خصوصی امید ندید چون تا من چیزی رو تایید نکنم رو وبلاگ نمیاد پس از این بابت نگران نباشید.

از دوست عزیزم که خواست تا پروفایل مدیریت بسازم هم ممنونم

اما می خواستم تا وقتی که بهار نرسیده همینطور بی نام و نشون بمونم اولین نیمایی هم که نوشتم البته به قول ارسطوی عزیز اولین سهرابی تا حدودی من رو توش معرفی می کنه.

برای معرفی خودم توی نشریه ی شفیق که مال سربازخونمونه یه شعر دادم که انشاءلله بعد از چاپ مایلم اینجا هم بذارمش. 

برای آقا جواد

 

     همی آه بر آمد از نهادم                    استاد خوب خود آقا جوادم

    ندیدم او ولی من می نویسم             تمام شکوه ها و انتقادم

سطحی نگری

چه سطحی نگرند آنها که گمان می کنند سربازان می توانند از سربازی بگریزند یا به قول خودمون جیویز بدن یا اصطلاحاتی از این قبیل.

بابا سربازی همش دو ساله که با کارت بسیج و جبهه ی پدر و این جور چیزا میشه کمترش هم کرد.

یا با داشتن چند تا برادر که سربازیشون تموم شده می شه معاف شد.

اما اگه بابای ما به جای ۸ سال جبهه، هشت میلیون سال هم تو جبهه ها دفاع می کرد،یا اگه جای ۱کارت بسیج، ۱میلیون کارت بسیج داشته باشیم، بازم سربازیم و باید یه عمر سربازی کنیم.

همه ی اینها رو گفتم اما اینو هم بگم که:(تمام این قیاس ها کاملاً مع الفارق است و هیچ ارزش حقوقی دیگری ندارد.)

چون این سربازی کجا و اون سربازی کجا!!!

اگه اون سربازا یک میلیون سال نوری هم کلاغ پر کنن تا به ما برسن، نمیشه که نمیشه.

اما خوش به حال ما که قبل از این که سربازمون کنن سرباز شدیم.

شکوائیه(4)

بر سر خاطرش اندیشه کنان شاعر ما

دائماً می زند از رنج نخواندن فریاد

حرف دل او این است :

اگرم راه سوی میکروفنی می افتاد،

می زدم از رنج نخواندن سرتان من فریاد

دستتان را به لب باد گران می بردم

و به سینه ی تان می ریختم

تمام رنج این صبر گران را

ایمان و غم

خزانتان به همان سبزی بهاران است     شما که در دلتان بو و رنگ ایمان است

تمام قافیه ها را کنار هم چیدم     تمام قافیه ها از دل و هم از جان است

هوای تکیه گرفتن سراغ دل آمد     کنار هم شدن قافیه چه آسان است

برو،برو ز دلم ای هوای تکیه و غم     برو زغمکده بیرون چرا که طوفان است

زمین و آسمان به دل هوای غم دارند     هوای گریه و غم هم چقدر فراوان است!

درون دل ذره ای بو و رنگ ایمان نیست      خزان من به همان سردی زمستان است

زمین جاده ی غم هم در این هوای نمور     مدفون به زیر غم و برگ این درختان است

زمین جاده ی غم؟! آنکه جای خود دارد     هوای جاده ی غم پر زعطر باران است    

شکوائیه(5)

پر از ابر است اینجا آسمان من     ستاره نیست در این کهکشان من

تمام بغض ها شب در دلم جمعند      تمام اشک ها هم در چشان من

کسی دیگر ز حال من خبر نارد     ز حال زار و این اشک روان من

چرا او را نمی خوانم نمی دانم     شده قاصر ز گفتن این زبان من

شرر های گدازه می زند بیرون     ز قلب و جان،از روح و روان من

"صبورم من صبورم من صبورم"     همیشه فاش گوید این دهان من

شده کارم به صرف این صبوری ها      صبوری می چکد از آسمان من

شکوائیه(3)

غر می زنم

از هیاهو

بر سر این و آن

که چرا من و فقط من

نمی دانم اگر کسی می داند،

به من نیز بگوید

که چرا همه چیز را تنها و تنها و تنها فاعل منم

شاید شدم مصداق این مصرعم که "در دست شاعر ما موم است سنگ خارا"

شعر نبود اما چکشی بود از جنس شعر

که از اعماق وجودم بیرون آمد

 

دشت خون

 

بیا ما را ز تنهایی برون آور           بیا و یاد آن دشت جنون آور

بیا ای یوسف زهرای گمگشته           خبر هایی ز تشت پر ز خون آور

۶/۱۱/۸۹

بیرق

چه سخت است بیرق گرفتن بر دست،           چوب و پارچه ی رنگینی که زرد است

انقلاب چوب و پارچه ی رنگین نیست،               چه سخت است بیرق گرفتن تک دست

شفای دست

 

بیا پایان بده ایام هجران را           بیا پایان بده فصل زمستان را

شفا آور شفا ای یوسف زهرا           شفای دست این پیر خراسان را

۲۹/۱۰/۸۹

اولین نیمایی

 

اهل ایرانم

اهل گیلانم

اهل شهر سبز بارانم

حال و روزم بد و خوب

روزهایم ابری

شام هایم پشت سر میگذرند

خرده ذوقی سر سوزن هوشی

سر انگشتی هم واژه ها درگذرند

روزها می گذرند

روز ها درگذرند

ومن

تنها ی تنها

وتنها تر از من کسی است که

می آید پابه پای انگشتانم

با رد پایی از احساس لطیف

با رنگ آبی و شاید مشکی

آنجا که حتی عقل را هم به آن راهی نیست

تنها همراه من

جای پای خود را میگذارد

بر دل سپید کاغذ

۶/۱۱/۸۹

مجموعه طرح های (1)

 

 طرح هایی نشات گرفته از کتاب نوش داروی طرح ژنریک استاد سید حسن حسینی

در زدم درب چوبی خانه ات را مادر     

دستم سوخت بس که داغ بود درب خانه ات

 

 

من ندانسته خریدار شدم

دست مجروح تو را دیدم و بیمار شدم

 

 

شده است آرزویم که ببینم از تو رویی

که ببوسم ار دو دستت، برسم به آرزویی

 

 

از این شهر غریبه تا همین شهر کریمه یک نفس فاصله است

کو دل که کند طی ره صد ساله ی ما؟

 

 

توضیح:چند صفحه از جزوه ام  رو ننوشته بودم باید از دوستان میگرفتم

نیست در حافظه ی جزوه ی من جز سخن قبلی یار

آنچه استاد گلم گفت بگو بنویسم

 

 

شاعری فکر خزان را می کرد      

                     ناگهان رنگ رخ او شد زرد

 

 

جام می در دست داشت

                                لیکن از مستی زیاد

سالها دل طلب جام می از ما می کرد

 

 

در روزگاری که قیمت آب و نان

                             شده است گران

صرفه جویی کن تا کامروا باشی

 

 

شاعری قدرت پاسخگویی تاجر که نداشت

                                              زیر لب بیتی گفت

 

 

شاعری سر دعوا بی خود

                        قافیه را باخت و دادش به حریف

 

 

حافظا مرد نکونام نمیرد هرگز

                                             اگرم مرد فدای سر تو ای حافظ

طرح واره

طرح واره ؟ طرح یا همون طرح واره چی هست خودتون در موردش تحقیق کنید شاید هم روزی خودم مطلبی در موردش گذاشتم.

دل و دلدار

عمریست که دل دادم و دلدار نیاید                 من سوختم وآب شدم یار نیاید؟!

دستم به دعا رفته به بالای سر اما                 ترسم که بمیرم بروم، یایر نیاید

۱۸/۱۰/۸۹

شفای دست

 

بیا پایان بده ایام هجران را                        بیا پایان بده فصل زمستان را

شفا آور شفا ای یوسف زهرا                     شفای دست این پیر خراسان را

۲۹/۱۰/۸۹

شکوائیه(2)

 

دلم گرفته آقا تو غم که کم نداری                   من کم بگویم آقا تو غم که کم نداری

دلتنگ خوانمدنم من در خیمه ی عزایت          من هم نخواندم آقا،مداح کم نداری

۲۴/۹/۸۹ 

بی بی سه عالم

 

بی بی سه عالم کسیه که بی بی ما بوده و ما نوکرش تو این دنیا قبل از سربازی، تو این دنیا بعد از سربازی و تو اون دنیا هم بی بی ما میمونه و ما نوکرش می مونیم.

تو این دنیا قبل از سربازی، وقتی که شنیدیم هرکی می خواد مزار حضرت زهرا رو زیارت کنه بره قم ،عاشقش شدیم.

اومدیم قم تا همیشه کنارش باشیم. بعد سربازی هم از کرامت و لطفش بی بهره نبودیم.چطور؟

از همون اول ثبت ناممون و امتحانات ورودی و مصاحبه و پذیرش و ثبت نام مدرسه و تثبیتی و هفتمین خان هم امتحان های نیم سال هوامونو داشته که تونستیم به هر نحوی این خان ها رو پشت سر بزاریم.

صغری رو گفتم،کبری رو هم همینطور میرسه نوبت نتیجه؛نتیجه هم این که بی بی که تو عالَم جاهلیت،تو عالَم عالِمیت و تو عالَم آخریت هوامون رو داشته باشه،میشه بی بی سه عالم.

    شکوائیه(1)

                                                    

درون سینه ام دارم شکایت های پنهانی           چه گویم؟باکه گویم من از این حال پریشانی؟

میان هفت کشتی به ساحل رفته من آخر         کدامین را بیاندازم در این دریای طوفانی؟

شدم مانند برگی من در این احوال پاییزی        بریزد شاخ و برگ من در اینجا هِی به ارزانی

دهد این مغز فتوای جنون بر دست دیوانه        دهد فتوا نویسم من اشارت های روحانی

خداوندا کمک کن تو تحمل بایدم این درد          توکل میکنم برتو در این احوال طوفانی

۱/۱۱/۸۹                    

 

تبریک                                                                                               

مهدی کروبی از کاندیداهای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری شب گذشته بر اثر سکته قلبی راهی بیمارستان شد.

به گزارش آینده؛ پزشکان وضعیت عمومی مهدی کروبی را مناسب توصیف نکرده اند و احتمال وخیم شدن حال وی را داده اند.

کروبی هم اکنون در بخش سی سی یو (مراقبت های ویژه) بیمارستان بستری شده است. شانس آوردیم رئیس جمهور نشد.عکس دوم کروبی را در حال خداحافظی نشان می دهد.

سلام دوستان

امروز پیش کسی بودم که از بچگی بزرگم کرده ولی الان خیلی مریضه و یه احساسی بهم میگه انگار دیگه قرار نیست ببینمش.

ازتون خواهش میکنم واسش دعا کنید تا حالش خوب بشه ممنون