اشك قلم(تجربه اي از شعر اعتراض)
اندر حكايت اشكهايي كه اندر احوالات شيخمان و شهرش ميريزيم.
ترسيده ام ازحال و هواي وطن خويش
ماندم كه بنالم ز كجاي وطن خويش
از وضع بد دين و حجابش بنويسم
يا شعر بگويم ز صفاي وطن خويش!?
امروز شده مسئله ي اول ما چاي
هركس گله دارد ز طلاي وطن خويش
هر كس به حسابات خودش صاحب فتواست
اصلأ همه هستند خداي وطن خويش
شاكيست شهيدي كه براي همه ي ما،
جنگيده و خون داده به پاي وطن خويش
اشك قلمم بوده كه خوانديد بزرگان
ترسيده ام از حال و هواي وطن خويش
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۳۰ ساعت 0:15 توسط سرباز
|
سربازخونه